تقریبا 6 سال از تاریخ فرستاده شدن آن فایل متنی گذشته است و چیزی که با دیدن آن نوشته به ذهنم خطور میکند این است که انسان در طی نیم دهه چقدر میتواند تغییر کند (واقع گرایانه تر بگویم : انسان در طی نیم دهه چقدر مجبور به تغییر برای حفظ رضایت و خوشحالی اش از وضعیت موجود است) ، چه موضوعاتی که روزی برای انسان مهم هستند و روزی دیگر برای آنها تره هم خورد نمیکند ، چه افرادی که با جدیت تمام پای حرفشان مینشیند و بعدا که تو زرد از آب درآمدند با نیشخندی معنی دار از کنارشان عبور میکند ، چه فرصت هایی که انسان آنها را به شتر بخت تعبیر میکند و پس از گذشتن سالها میفهمد که بسیاری از آن فرصت ها در حقیقت تله مرگ و بیراهه بوده اند .
و چه شرمساری ها و افتخار هایی که انسان نسبت به گذشته خود احساس میکند ، وقتی که به اهمیت دادنش به موضوعات و افرادی که به اشتباه مهم پنداشته فکر میکند ، از خود شرمسار میشود ، و وقتی به تلاش و نا امید نشدنش فارغ از وضعیت موجود در گذشته فکر میکند ، چقدر میتواند پیش خود افتخار کند ، که در بدترین شرایط توانسته بهترین نتایج ممکن را رقم بزند .
خواندن آن فایل متنی در روزی که برای من مهم است (و آخرین سالی است که 14 آبان روزی مهم برای من خواهد بود) ، به من این احساس را داد که آرزو کنم : که روزی با خواندن این مطالب ساختار نیافته ای که با خستگی و با کلماتی که در لحظه به ذهنم خطور میکنند مینویسم ، بتوانم بیشتر از امروز نسبت به گذشته افتخار و کمتر شرمسار باشم .
دوستی میگفت : مرور خاطرات مثل کلاس درسه ، من فکر میکنم مرور خاطرات و گذشته کلاس درسیست که تاریخ انقضایش گذشته و اگر درسی را میخواستیم از آن فرا بگیریم ، در همان لحظات سپری شده ، با تصمیمات و اعمالمان آن درس را برای خود رقم میزدیم .